سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 19
  • بازدید دیروز: 22
  • کل بازدیدها: 548599




انسان های بزرگ در باره عقاید  سخن می گویند


انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند


انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند


انسان های بزرگ درد دیگران را دارند

 

انسان های متوسط درد خودشان را دارند


انسان های کوچک بی دردند


انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند

انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند


انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند


انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند


انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند


انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند


انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد


انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند



انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند


انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند


انسان های کوچک مسئله ندارند



انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند


انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند


انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرن


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
چهارشنبه 90 مرداد 26 :: 10:33 صبح
علیرضا پویا

به رفیقم میگم گوشیمو جا گذاشتم خونه گوشیتو چند لحظه بده، میگه میخوای زنگ بزنی؟!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام ببینم کلیپ خانوادگی جدید چی داری تو گوشیت !



عکس برادرزاده هامو نشون دوستم دادم با مامانشون. برگشته میگه ااِاا داداشت زنم داره؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ اینارو تو قرعه کشی بانک برنده شده ...



بعد مشخص شدن 3 تا از نمره ها و قطعی شدن مشروطی با رفیقمون رفتیم پارک یه بادی به کلمون بخوره، دختره اومده نشسته جلومون هِی چشمُ و ابرو میاد. رفیقم میگه داره آمار میده؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دلقک بازی در میاره مارو از این وَضع خارج کنه!



شب ساعت 11 اومدم خونه بابام آیفونو برداشته میگه میای بالا؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ آشغالا رو که میاری پایین ماهیانه منم بیار !!!



تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده 4 لیتری تکون میدیم ! طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟

میگیم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم !



یه گوسفند خریده بودیم بسته بودیمش به درخت که قربونیش کنیم دختر خالم اومده میگه آخــــــی میخوان این طفلی رو بکشن؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ کار بد کرده بستیمش به درخت درس عبرتی باشه واسه بقیه ی گوسفندا



با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه: شمام عسل میخواین!؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم!!


یه روز با جعبه خیلی بزرک رفتم اداره پُست، کًذاشتم رو ترازو جعبه رو کارمنده اومده میکًه می خوای پُست کنُی؟!

کًفتم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم وزنش کنم ببینم اکًر اضافه وزن داره شبها بهش شام ندم


تو خیابون کفتر رو سر دوستم طرح زد! بعد دست میکشه سرش میگه ااااااااه کفتر بود ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ پری دریایی بود بوس فرستاد!


عروسی خواهرم ماموره اومده دم خونمون میگه عروسیه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ ختنه سرون بابامه جشن گرفتیم



به یارو میگم قالپاق ریو دارین؟ می پرسه ماشینت ریو هست ؟!؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ لامبورگینیِه قالپاق ریو میندازم یه وقت ریا نشه!!!



به دوستم میگم : وقتشه که دیگه برات آستین بالا بزنیم، میگه یعنی زن بگیرین ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ وضو بگیریم نماز جماعت بخونیم



ماشین رو بردم سرویس، میگم فـــیلترش هم بذار، میگه فیـــلتر هوا؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک


با رفیقم رفتیم پیک نیک ... بهش چاقو دادم در کنسروو باز کنه. میگه: با چاقو بازش کنم؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ راست کلیک کن روش اوپن ویت بزن با مدیا پلیر بازش کن



ماشینو تو روزنامه تبلیغ کردم. میگه میخوای بفروشیش؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ معدلش بیست شده ازش قدردانی کردم



سوار ماشین بودیم یه موتور با سرعت دویست تا از کنارمون عبور کرده، رفیقم داشت با موبایلش ور میرفت ندیدش، میگه:موتور بود؟

گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ میگ میگ بود؟!



رفتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان. مسئول اونجا میگه : اومدی عیادت ؟

میگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ خیال کردی اومدم 2 تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم؟! 



تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه دزد بود؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ رفیقم بود اومده بود امانتیش رو پس بگیره، فقط خواست هیجانش بیشتر باشه



رفتم از قسمت قفسه باز کتابخونه 2 تا کتاب برداشتم آوردم گذاشتم جلوی مسئولش که وارد حسابم کنه؛ میگه: میخوای ببریشون؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم کتابارو بهت توصیه کنم بخونی، میانگین ساعت مطالعه تو مملکت بره بالا


رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تعارف می کنم، طرف برداشته میگه فاتحه است دیگه نه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم!



زنگ زدم 115، میگه آمبولانس میخواین قربان؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه پلیس 110 میخوام. بقیش هم آدامس بدین!



لامپ اتاقم سوخته، بابام اومده میگه میخوای عوضش کنی؟؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام بهش پماد سوختگی بمالم خوب شه



رفتیم جلو دانشکده رو چمن نشستیم یکم درس بخونیم قبل امتحان. باغبون دانشگاه اومده میگه میخوام فواره ها رو باز کنم، پا میشید؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میشینیم قبل جلسه یه دوش آب سرد بگیریم، حال بیایم


تو مترو همه رو سر هم سوار شدن خانومِ اومده میگه اون وسط جا نیست؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ جا هست ما مثِ مارمولک چسبیدیم به شیشه یِ در!!



رفتیم تو اتوبان. ترافیک زیادی بود. دوستم میگه احسان، ترافیکه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه اینکه احساسه غریبی بهمون دست نده، ماشینا چسبیدن به ما



پام رفته تو چاله وسط خیابون با مغز پهن شدم رو زمین اومدن دورمو گرفتن میگن خوردی زمین؟!
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ! دارم سجده شکر به جا میارم


میرم نونوایی میگم حاجی بش دانا بربری خاشخاشلری ور. میگه سن ترک سن؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ لرم آپگرید شدم


یارو زنگ زده خونه ما میگه اداره ثبت احوال؟ میگم نخیر. میگه ااااا اشتباه گرفتم؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ شما درست گرفتی من اشتباه ورداشتم !


رفتم پرنده فروشی میگم آقا قناری‌های نر و مادتون کدومان ؟ میگه میخوای بخری ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ مامور منکراتم اومدم ببینم قفسشون یه وقت مختلط نباشه



داریم راز بقا میبینیم ... پرنده داره تخم میذاره ... دوستم میگه تخم گذاشت؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ جیش کرد به صورت بسته بندی شده !


با دوستم رفتیم بام تهران. یه یارو تو بانجی جامپینگ داشت بالا پایین میرفت ... دوستم میگه اگه این کش پاره بشه می خوره زمین داغون می شه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوره زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره ...



به دوستم میگم یه ذره حجابتو درست کن ... میگیرن ! میگه کی ؟ پلیسا ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دست اندرکاران شبکه فشن تی وی !



توی فرودگاه با دوستم داریم از قسمت بازرسی رد میشیم. یه دفعه صدای بوق بلند شده ... دوستم میگه یعنی من یه چیز فلزی همرامه ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ چون از بچگی بهت میگفتن شونبول طلا الان این داره بوق میزنه !


داشتم یه گربه رو تو سبد می بردم صدای میو میوش کل خیابون رو برداشته بود ... دختره میگه گربس؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ نهنگه اختلال ژنیتیکی پیدا کرده



تو تاکسی نشستم. میگم آقا پیاده میشم ... میگه نگه دارم ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ چه کاریه ! ... خودمو پرت میکنم بیرون. دیگه بالاخره شمام خسته شدی از صبح پشت فرمون !



اومدم برنامه رو ببندم. میگه آر یو شُر یو وانت تو کوییت؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ جاست کیدینگ !


زنگ زدم اورژانس میگم تصادف شده. یارو میپرسه کسی هم صدمه دیده؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط زنگ زدم بگم همه سالمند که از نگرانی درتون بیارم !


قرص پشه گرفتم. داداشم میگه باید بزارم تو دستگاه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ صبح، ظهر، شب با یه لیوان آب بده به پشه‌ها سر یک ماه حالشون خوب میشه !


رفتم به همسایه مون می گم تخم مرغ داری؟ میگه می خوای غذا درست کنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام بخوابم روشون تا جوجه بشن بفهمم مادر بودن چه حسی داره


رفتم دندونپزشکی به دکتره میگم آقای دکتر این دندون عقلم کج دراومده. اومدم حسابشو برسی! دکتره میگه یعنی میگی بکشمش؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ گفتم دکتری ... یکم نصیحتش کنی بلکه به راه راست هدایت شه



رفتم سوپر مارکت میگم یه نوشابه بزرگ بده. میگه یعنی خانوادگی باشه ؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ مجردم بود اشکالی نداره. فقط محجوب باشه و اهل نماز و روزه 


قورمه سبزی آوردند سر میز، دوستم می پرسه قرمه سبزیه؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ کوکو سبزیه آبشو زیاد کردن کم نیاد


توی اخبار بانوان با مربی بدمینتون بانوان مصاحبه می کرد می گفت امسال مقامی هم آوردین؟ جواب داد اگه منظورتون اول تا سومه نه!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ منظورش مقام هفتاد و چهارمه که از هفتاد و پنج کشور کسب کردین!


می گم فن رو چرا روی cpu نذاشتی، می سوزه ها. می گه یعنی باید بذارم ؟

می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ پنکه سقفی بذار، کلاسش بیشتره ...


می گم آدرس خیابون قائم مقام فراهانی،میدان شعاع. می گه یعنی تا قائم مقام باید برم ؟

می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ، تا امیر کبیر برو سلام برسون بهشون


صبح پا شدم رفتم سایپا میگم خانم یه پیش فاکتور 132 میخوام میگه پراید؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ بوگاتی وِیرون مدل 132 تحت لیسانس سایپا!!!


رفتم سر تمرین ریل مادرید از کاکا عکس و امضا گرفتم به عمّم نشون میدم میگه ااا رفتی امروز سر کمپشون؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خود کاکا تو اتاقم طی الارض کرد تا باهام عکس بندازه و امضا بده



پایان نامم تموم شده زنگ زدم به استاد میگه میخوای دفاع کنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام حمله کنم


به داداشم میگم برو عصای آقاجون رو بیار؛ میگه آقاجون میخواد بره مگه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ ؛ میخواد به اذن پروردگار عصا رو تبدیل به اژدها کنه


تو بانک واسه یه پیرزنه داشتم فیش پر میکردم ازش میپرسم شماره تلفن می گه می خای تو فیش بنویسی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهات شبا با هم تلفنی صحبت داشته باشم



از خواب بیدار شدم بابام اومده میگه بیدار شدی ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ خوابم خودمو زدم به بیداری !



این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : جوک-لطیفه-زندگی

       نظر
چهارشنبه 90 مرداد 26 :: 10:25 صبح
علیرضا پویا

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش

اگرمهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی شادمان باش

نیکی های درونت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
سه شنبه 90 مرداد 25 :: 11:22 صبح
علیرضا پویا

منم مثل تو مات این قصه ام 
تو هم مثل من امشب و دعوتی
درست تو همین ساعت و ثانیه سزوار زیباترین رحمتی
تو این حس و حال عجیب و غریب دو تا بال میخوای که رو شونت
تو از هر مسیری بری میرسی تو از هر دری بگذری خونته
از این سفره ها معجزه دور نیست ببین دست دنیا تو دست منه
دعا میکنم تا اجابت بشه
من از عشق بارون به دریا زدم به بارون و آسمون دعوتیم
چه مهمونی با شکوهی شده
رمضان مبارک

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 90 مرداد 21 :: 1:33 عصر
علیرضا پویا

ماه من غصه چرا؟

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر ته ما می خندد
یازمینی را که، دلش از سردی شب های خزان
نه شکست، نه گرفت.
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید...
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سفید، زیر پاهامان ریخت...
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست.
ماه من،غصه چرا؟
تو خدا را داری و خدا...هر شب و روز
آرزویش همه خوشبختی توست.
ماه من!
دل به غم دادن و از یِأس سخن ها گفتن
کار آن هایی نیست، که خدا را دارند! 
ماه من...،غم اندوه، اگرهم روزی،مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات، ازلب پنجره عشق، زمین خورد و شکست...
با نگاهت به خدا...چتر شادی واکن
وبگو با دل خود، که خداهست...خداهست هنوز...
او همانی است که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد...،
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد،
همه ی زندگیم، غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد...
معنی خوشبختی...
مهر ورزیدن و دوست داشتن است...
این همه شادی و شور
این همه غصه و غم
این همه مرگ و تولد...
چه بخواهی و چه نه...
میوه یک باغ اند!
همه را با هم و باعشق بچین
ولی از یاد مبر
پشت هرکوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند...
که خدا هست...خدا هست هنوز...
ماه من غصه چرا؟
مهین رضوانی فرد


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
سه شنبه 90 مرداد 18 :: 10:22 صبح
علیرضا پویا
جسمی شکسته و روحی پُر از خراش
عاشق نمی شوم ، دلواپسم نباش !

دستانی از تهی ، پاهایی از ورم
فکر ِ مرا نکن ، امروز بهترم

حال ِ مرا نپرس ، چیزی مهم که نیست
 این دل شکسته گی ، اقرار ِ بی کسی ست

درگیر ِ من نشو ، همدم نمی شوم
حوا مرا ببخش ! آدم نمی شوم

شکل ِ خودم شدم ، تلخ و بدون ِ رحم
در انتهای خویش ، حال ِ مرا بفهم
 

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
سه شنبه 90 مرداد 18 :: 10:19 صبح
علیرضا پویا

یک شب ازآبی چشمان تو باران بارید
آسمان دل من اشک فراوان بارید

نظم باران نگاه تو پس از یک رویا
رفت و آشفته ترین برف زمستان بارید

من نشستم که تو در خاطره ام بنشینی
و نشستی تو و یک ابر گلستان بارید

آسمان دل من صاف تر از آینه است
با نگاه تو هم از آینه باران بارید

یک شب از دفتر چشمان تو خواهم پرسید
که چرا بی خبر از گریه ی یاران بارید؟
 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
سه شنبه 90 مرداد 18 :: 10:7 صبح
علیرضا پویا


وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد :
یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می شود .
خدا در مواقع سختیها تنها پناه می شود .
یک قطره نور در دریای تاریکی همه ی دنیا می شود .
یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می شود .
پاییز وقتی که تمام شد ? به نظر قشنگ و قشنگ تر می شود ...
امروز تمام چیزها و آدم های اطرافمان را خوب نگاه کنیم .
زندگی خیلی طولانی نیست ..


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : زندگی

         نظر بدهید
یکشنبه 90 مرداد 16 :: 7:3 عصر
علیرضا پویا


سخن جنگل


زوزه ی ِ باد است

و حنجره ی ِ پاره ی ِ جیر جیرک
جنگل سیاه

خش خش ِ پای برگ ها

چکاچک ِ تبر

سمفونی ِ پایان

ارمغان عطش جنگل

پنجره ای است چوبین

یا اسبی پاگشوده به چهار سو

در نفس ِ دستان ِ تکبیر

گذر از پل... ؟ شوخی خیال

کدام سوی ِ آن

نصیب خواهد شد مرا...؟



این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : پایانی بی تدبیر

       نظر
دوشنبه 90 مرداد 10 :: 11:51 صبح
علیرضا پویا

 

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن

حرف از هیاهو کم بزن از آشتی‌ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را بــاور نکن

خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن

بر روی بوم زندگی هر چیز می‌خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن

تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : انسانیت-وفا-عهد-عشق-صفا-صمیمیت-خداوندگار

       نظر
یکشنبه 90 مرداد 9 :: 9:37 صبح
علیرضا پویا
1   2   >   
 
 
 

ابزار وبمستر