سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 14
  • بازدید دیروز: 115
  • کل بازدیدها: 548529



صبحگاهی به شب تار دلم    یاد تو شد همه دم کار دلم
از دلم هیچ ندارم امید        همه امید تویی یار دلم
ای تو در قصر سلیمان ساکن    قصر تو کوه و کجا غار دلم
ای تو بر درد نهانم درمان    گوش کن ناله بیمار دلم
دل من خسته شد از بار غمت    کی بیایی بری بار دلم
پرده بگشای ز چشمان ترم    تا ببینم رخ غمخوار دلم
محرمی نیست به غیرازتوعزیز       بازگو باز تو اسرار دلم

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : زندگی, دل

       نظر
یکشنبه 88 مرداد 18 :: 6:13 عصر
علیرضا پویا
هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت. هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم, تنها نبودم اما, اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟ هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟ می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم, متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟ اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟ تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است. می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟!






این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : زندگی, هنر

       نظر
یکشنبه 88 مرداد 4 :: 10:47 صبح
علیرضا پویا

 
 
 

ابزار وبمستر