سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 550
  • بازدید دیروز: 188
  • کل بازدیدها: 597308



سلام  خدمت  بینندگان وبلاگ     از  شما  خواهشمندیم  تا در  پیش برد اهداف وبلاگ     نظر  بدهید 

  ممنون  مدیریت  وبلاگ


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 86 بهمن 21 :: 6:47 صبح
علیرضا پویا

روزی سپری شد به امیدی که شب آید                    شب آمد و دیدم به دلم تب و تا ب آمد

ای یار دعا کن که من دیوانه مبادا               در حسرت دیدار تو جانم به لب آید

 

زرد است که لبریز حقایق شده است               تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق شدی و گرنه می فهمیدی                   پاییز بهاریست که عاشق شده است

 

 

من آهنگ قریب روزگارم          غمی در انتهای سینه دارم

تمام هستی ام یک قلب پاک است         که آن را زیر پایت می گذارم

 

 

ای گلشن گلها به گلستان چه نویسم                  من نیز غریبم به غریبان چه نویسم

که قلم شعله کند صفحه بسوزد                      با این دل تنگ عزیزم چه نویسم

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
چهارشنبه 86 بهمن 3 :: 6:3 صبح
علیرضا پویا

از بینده  وبلاگ در خواست می شود     نظر دادن  فراموش نشود 

با تشکر مدیریت وبلاگ


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
یکشنبه 86 دی 23 :: 8:49 عصر
علیرضا پویا

در خانه خیال رُ خت در برابر است

امشب نگاه آینه بی تو مکدر است

با هر بهار تازه که از راه می رسد

در پیش پای چشم تو گلهای پرپر است

آیینه می کند شب شب ما را غم فراق

آری جدا شدن ز غمت گریه آورست

مضمون تازه ای که شکفت از خیال من

در رود شعر هم چو حبابی شناور است

هرگز مجال فکر و تفکر نبود و نیست

این عصر   عصر رجعت تنهای بی سر است

از رنج صبح سرد خماری از همه دردی فرا تر است

آن گل که رنگ آبی دریا به سینه داشت

زین خاک تیره نیست ز دنیای دیگر

سر را به روی شانه سعدی گذاشتم

دیدم که عشق در غزلش مهربان تر است

ما را بخوان دوباره ز تنهایی ام به خویش

ای آن که چشمهای تو مهر نور است

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 86 دی 22 :: 6:22 صبح
علیرضا پویا

نمی دانم چه بودی چه هستی

که هم بی رحمی و هم خود پرستی

عجب روح خبیسی داری ای عشق

نمک خوردی نمکدان رو شکستی

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 86 دی 22 :: 6:18 صبح
علیرضا پویا

ای دختر  زیبای  غزل پر بزن امشب

رنگی به الفبای کبوتر بزن امشب

امشب تو بیا مثل  همان کوچه باران

با ضربه آهنگ دلم در بزن امشب

از نام کبوتر خبری نیست در این جا

بر این دل بی بال و پرم سر بزن امشب

عاشق شدنم قصه ی یک عمر دروغ است

حرفی به من از عشق فرا تر بزن امشب

مانند نسیمی که سحر خواب ندارد

رقصی به غزل خوانی آذر بزن امشب

بر قاب خیالم که به تصویر تو زیباست

با مهر لبت واژه بارون بزن امشب
این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 86 دی 22 :: 6:17 صبح
علیرضا پویا

شهادت حسین ابن علی و72 تن از یارانش بر شما سرور تسلیت باد


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
چهارشنبه 86 دی 19 :: 7:51 صبح
علیرضا پویا

نام من عشق است آیا می شناسیدم؟

زخمی ام زخمی سر پا می شناسیدم؟

با شما طی کرده ام راه درازی را

خسته هستم خسته آیا می شناسیدم؟

راه ششصد ساله ای از دفتر حافظ

تا غزل های شما  ها می شناسیدم؟

این زمانم گر چه ابر تیره پوشیده است

من همان خورشیدم اما می شناسیدم؟

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا میشناسیدم؟

میشناسد چشم هایم چهره هاتان

همچنانی که شماها میشناسیدم

این چنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا می شناسیدم

من همان در بایتان ای رهروان عشق!

رودهای رو به دریا می شناسیدم

اصل من بودم بهانه بود و فرعی بود

عشق قیس و حسن لیلا  می شناسیدم

در کف فرهاد تیشه من نهادم من !

من بریدم بی ستون را میشناسیدم

مسخ کرده چهره ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می شنایدم

من همانم مهر بان سال های دور

رفته ام از یادتان یا میشناسیدم
این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
سه شنبه 86 دی 18 :: 6:26 صبح
علیرضا پویا

در خانه خیال رُ خت در برابر است

امشب نگاه آینه بی تو مکدر است

با هر بهار تازه که از راه می رسد

در پیش پای چشم تو گلهای پرپر است

آیینه می کند شب شب ما را غم فراق

آری جدا شدن ز غمت گریه آورست

مضمون تازه ای که شکفت از خیال من

در رود شعر هم چو حبابی شناور است

هرگز مجال فکر و تفکر نبود و نیست

این عصر   عصر رجعت تنهای بی سر است

از رنج صبح سرد خماری از همه دردی فرا تر است

آن گل که رنگ آبی دریا به سینه داشت

زین خاک تیره نیست ز دنیای دیگر

سر را به روی شانه سعدی گذاشتم

دیدم که عشق در غزلش مهربان تر است

ما را بخوان دوباره ز تنهایی ام به خویش

ای آن که چشمهای تو مهر نور است

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
سه شنبه 86 دی 18 :: 6:22 صبح
علیرضا پویا

ای که دستانت پناه سبز عشق

وی نگاهت جلوگاه سبز عشق

آسمانی باش چون آفاق نور

هر کرانت تکیه گاه سبز عشق

ابتدایت جاده تصمیم من

انتهایت شاهراه سبز عشق

حرفهای روشنت تفسیر راز

در سرای دل  گواه سبز عشق

متلا شد دل به دام غمزه ات

ای کمان ابرو  ساه سبز عشق

در هوایت طبع من گل میکند

با نگاهت ای نگاه ای سبز عشق

با طلوعت بغض دل وا می شود

پیش رویم ای پگاه سبز عشق

در هوایی مملو از دل بستگی

عاشقی یعنی گناه سبز عشق

 

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
سه شنبه 86 دی 18 :: 6:20 صبح
علیرضا پویا
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >   
 
 
 

ابزار وبمستر