سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 46
  • بازدید دیروز: 308
  • کل بازدیدها: 597913



سر سختی و بدبختی و شر میسازد          در دیگ قضا خون جگر میسازد

 سرگیجه و سردرد و سراسر  سرسام            این عشق  چقدر درد سر  میسازد

 

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
سه شنبه 86 دی 18 :: 6:17 صبح
علیرضا پویا

با یک سبد سلام و سلامت

از دوستانی که به این وبلاگ آمدند یک خواهش داریم

پس از رویت متن زیر در مورد نوشته ها حتماً نظر بدهند تا وبلاگ در پیش بورد اهداف خود موفق تر باشد

فکر کنید

1-اگربپذیریم که« زندگی»در« برازندگی»است پس نباید فقط «بار زندگی»راکشیدبلکه باید«زندگی پر باری» داشت و تحولی دیگر راجشن گرفت

2-چون« در گذشته ایم»........« حال زندگی» را نداریم

3-«ترقی» هرکس..........بستگی به طرز فکر« تلقی» اوست

4-شکیبایی........ بر هر« دعوایی»« دواست»

5-راه «بیفتیم».........اگرچه در راه« بیفتیم»

6-«سریال» زندگی بعضی............«سه ریال» هم نمی ارزد

7-«اخم» ............«زخم» چهره هاست

8-در هر دستمان.........«یک مشت» «انگشت تدبیر» داریم

9-با تولدش مرگ را« پیش خرید کرد»

10-وقتی مشکلات مرا در بر گرفت ...... «دست به خود کشی زدم»

11-وقتی «آینه را شکستم»........چقدر خود را« شکسته دیدم»

12-وقتی میخواست« سکوتش را بشکند»......«تار های صوتی اش را» کوک کرد

13-چرا بلد« نیستم» .........را« بلد نیستیم»

14-چرا؟« چراغ قوه» تعقل است

15-وقتی از« چرک نویس» دست کشیدم..........«.پاک نویسم» را آغاز کردم

16-با« آب حیات» ........به « حیات آتش» پایان داد

17-«نابینا »خودرا جلوی آینه کاملاٌ «نا پید»ا دید

18-در« دعوای زندگی» مرگ قلب را به سکوت «دعوت کرد»

19-«وقتی مجذوب »جاذبه زمین شد خود را« در آغوشش پرت کرد» و مرد

20-برای موفقییت «از جان کن» تا از جا « کنده نشوی»

21-چون خودم را« در گذشته» جا گذاشتم خودم را به «جا نمی آورم»

22-حسود..........نهایتاٌ« آسود» ولی پس از مرگ« چه سود»

23-وقتی« دستانم» با هم« هم دستی» میکنند موفق میشوم

24-در زندگی« مؤدبانه »میشود« مخالفت» کرد

25-«فرا بگیرم» دیگران را از خود« فراری ندهم»

 

< نظر فراموش نشود نظر شما مهم است >

{چار دیواری}


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
پنج شنبه 86 دی 13 :: 6:13 صبح
علیرضا پویا

«غدیر قدس ملکوت است وتجلی نور،غدیر عصاره ی عشق ومیعاد

عاشقان،غدیر جلوه گاه ملکوتی آسمان هاست،آیینه ای است که تمام

رسالت را در خود جای داده است.دریاها دروسعت غدیر غرق میشوند

وکهکشان ها در برابرعظمتش کوچک وناجیزند.

غدیر راغدیر میشناسد،آن زمان که عطر شکوفه های آیات وزیدن

گرفت ونسیم روحانی وی،دل وجان شیفتگان معنویت وولایت رادرهمه

ی جهان معطر ساخت.غدیر یکی از مهمترین زوایای زندگی وفضایل

بیشمار امیر المومنین (ع) است.غدیر روزی است که خورشید ولایت

از سرزمین حجاز طلوع کرد وانوار تابناکش تا ابد یت می درخشد.

اینکه این قدر صدای غدیر بلند شده است واین قدر برای غدیر ارج قا

یل شده اند،وارج هم دارد،برای این است که اقامه ولایت،با رسیدن

حکومت به دست صاحب حق ،همه ی این مسایل حل میشود،همه ی

انحرافات از بین میرود.....

اگر گذاشته بودند که حضرت علی (ع) حکومتی راکه میخواهد بپا

کند،تمام انحرافات از بین میرفت......غدیر منحصر به آن زمان نیست

،غدیردرهمه عصار باید باشد وروشی که حضرت امیر (ع) در این

حکومت پیش گرفته است باید روش ملتها ودست اندرکاران

باشد...ولایتی که درحدیث غدیراست ،به معنای حکومتی است........»

« غدیر یک مسا له روز است ،غدیر یعنی جدا نکردن دین از سیاست

،حکومت آمیخته با سیاست است ،وحکومت صالح وعادل ،عین اسلام

ودین است .آنان که سیاست را از دین جدا میدانند ،درحقیقت منکر غدیر

هستند بنابر این همیشه باید غدیر را زنده نگه داشت.

کارهایی که به عشق علی (ع) انجام گیرد دلها راجذب میکند همه ی

دنیا مارا با نام علی (ع)میشناسد


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 86 دی 7 :: 12:16 عصر
علیرضا پویا
پرنده چرا  تنها مانده
این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 86 آذر 23 :: 6:34 صبح
علیرضا پویا

من آسمان بشوم تا مگر تو پرواز کنی

و یا درخت تا بر ریشه ام تبر زنی

اگر که موج شوی صخره میشوم تا تو

به من آنچه دلت خواست نیشتر بزنی

تو هر چه سنگ شوی من پرنده تر شوم

پرنده تر شوم تا تو بیشتر یزنی

ولی نخواه که از یاد قصه ات بروم

نگو که باید از این آشیانه پر بزنم

به من اجازه بده گوشه ای از این قصه

بمانم و تو به این خانه سر بزنی

بیا سیاه کن ای روزنامه باید

برای تسلیت روزها خبر بزنیhttp://www.dar-hasrate-baran.blogfa.com


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 86 آذر 23 :: 6:32 صبح
علیرضا پویا

من آسمان بشوم تا مگر تو پرواز کنی

و یا درخت تا بر ریشه ام تبر زنی

اگر که موج شوی صخره میشوم تا تو

به من آنچه دلت خواست نیشتر بزنی

تو هر چه سنگ شوی من پرنده تر شوم

پرنده تر شوم تا تو بیشتر یزنی

ولی نخواه که از یاد قصه ات بروم

نگو که باید از این آشیانه پر بزنم

به من اجازه بده گوشه ای از این قصه

بمانم و تو به این خانه سر بزنی

بیا سیاه کن ای روزنامه باید

برای تسلیت روزها خبر بزنی


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 86 آذر 23 :: 6:18 صبح
علیرضا پویا

بین گلها تو گل سر سبدی

چه کسی گفته تو عزیزم بدی

خوبِ من حوصله کن قهر بد است

تو که راه دل من رو بلدی

ماه من! نیست؛نه؛با آن همه نیست

کهکشانها پیش نگاهت عددی نیست

دیگر از حوصله خالی شده ام

باید از عشق بگیرم مددی


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 86 آذر 23 :: 6:17 صبح
علیرضا پویا

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
دوشنبه 86 آذر 19 :: 5:1 عصر
علیرضا پویا
دوباره شب شد و من بیقرارم
کانکت کن زود بیا در انتظارم
بیا من آمدم پای مسنجر
شدم محسور از آوای مسنجر
بیا هارد دلت را ما ببینیم
گلی از گنج هوم پیجت بچینیم
بیا ایکن نمای بی نشانم
که من جز آدرس میلت ندارم
بیا فرهاد باز بی تو غش کرد
و حتی هارد دیسکم هم کش کرد
بیا ای عشق دات کام عزیزم
به پای تو دبلیوها بریزم
مرا در انتظار خویش مگذار
و یا ز اندازه آن بیش مگذار
بیا ای حاصل سرچ جهانی
بیا اجرا کن آن فایل نهانی
بیا در دل تو را کم دارم امشب
حدودا" صد مگی غم دارم امشب
اگر آیی دعایت مینمایم
دعا تا بی نهایت مینمایم
اگر آیی دعای من همین است
و یا نقل به مضمونش چنین است
مبادا لحظه ای دی سی شوی یار
جدای از آن پی سی شوی یار
مبادا نام ما را پاک سازی
و کاخ آرزو ها را خاک سازی
بمان تا جاودان اندر دل من
بمان تا حل شود هر مشکل من

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
دوشنبه 86 آذر 19 :: 5:0 عصر
علیرضا پویا
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >   
 
 
 

ابزار وبمستر