آب، آیینه و قرآن دو تا چشم سرد و گریان چادر سیاه مادر دست مهربون خواهر حرفای گرم برادر یه طرف صدای پدر چند تا نامه و دو تا عکس لحظه ای نگاه، کمی مکث ریل آهن و شلوغی یه تبسم دروغی چند قدم دور تر از اون جا یه نفر ایستاده تنها که یه بغض سرد و سنگین صورتش رو کرده غمگین یه قدم بر نمی داره می ترسه که کم بیاره یا که چند تا شبنم خیس بشه از چشمونش آویز غم و غصه ی یه عاشق یه پاکت روش یه شقایق یه دعا با چشم گریون که خدا، نشه پشیمون شده بدرقه ی راهت اشکای تنها پناهت صدای بوق یک قطار می گه که ساکت رو بردار پشت پنجره دو تا دست یه نفر که منتظر هست تا که برگردی دوباره انتظاره تنها چاره چند قدم دورتر از اونجا اونی که ایستاده تنها با غم وداع دستات نتونست بایسته افتاد سفرت براش چه سخت بود دو تا شمعدونی چند تا عود بخر و ببر مزارش گریه کن تا صبح کنارش
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند ...
مارکوس بیکل
چارلی چاپلین : خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر
(کانت : چنان باش که به هر کس بتوانی بگویی مثل من رفتار کن)
(ناپلئون : من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام)
سارتر : از همه اندوهگین تر کسی است که از همه بیشتر می خندد)
(وین دایر: این شمایید که به مردم می آموزید که چگونه با شما رفتار کنند)
با همه چیز درآمیزو با هیچ چیز آمیختخه مشو که در انزوا پاک ماندن نه سخت است ونه با ارزش !دکتر شریعتی
رنجی خسته ام که از آن من نیست بر خاکی نشستم که از آن من نیست با نامی زیستم که از آن من نیست از لذتی جان گرفتم که از آن من نیست به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست