سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 483
  • بازدید دیروز: 188
  • کل بازدیدها: 597241



گفتی از ناله ی شبگیر کسی در قفسی ،
بنویسم سخنی ،
هر نفسی ،
باز بسی

گفتی از چهره ی ماتم زده ی غم بنویس !!
گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس !!
گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو
که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام ...
شبم از غم ، غمم از تو و تو گفتی بنویس !!!
غم از این غم که ندارد ثمری هر سخنی ...
و از این غم بسیار
که نخواندست کسی از ورقی ... !!
گفتی از آنچه تو داری بنویس ؛
گفتی از آنچه تو خواهی بنویس ؛
گفتی از آنچه تو دانی بنویس ؛

گفتم از غم بنویسم که چرا
کانچنین موج خموشی به تن آزرده مرا ؟؟!!
گفتم و رفتم و جستم و ندانستی تو ،
غم من آنچه تو می پنداری نیست !!!
در خاطره ام ...
هرگز نیست
آنچه در آینه ی چشم تو معنا شده است !
غم من راز خموش صدف دیده ی توست !!!
که ندارد پر و بالی و نداند گذری ...
غم من شعله ی لرزان دل خسته ی توست !!!

تو که در دیده ی صیاد به دام افتادی
چه بخواهی ...
چه نخواهی ...
تو بدان !!
بال و پری نیست که پرواز کنی !!!
غم من خواهش پرواز تو بود ...

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : خواهش پرواز

         نظر بدهید
سه شنبه 88 بهمن 6 :: 11:0 صبح
علیرضا پویا

 
 
 

ابزار وبمستر