وعده دادی که نهی پای در منزل من
گشت از شوق شکفته دل من
پی آراستن خانه و خان افتادم
هر طرف دسته گلی بنهادم
ماندم از اول شب تا به سحر چشم براه
لیک روی تو ندیدم ای ماه
گشت محروم دل خسته ام از دیدارت
گل نچید از چمن رخسارت
در گذشت آن شب و یک هفته بر آمد کم کم
عمر گلها به سر آمد کم کم
دسته گلها همه بی آب و همه زرد شدند
همچنان چهره ی پر درد شدند
من هم آن شب که شدم منتظر دیدن تو
مست اندیشه ی بوسیدن تو
دلم از شوق شکفته چون همین گلها بود
شوق دل از رخ من پیدا بود
حال چون دسته گلی این همه پژمرده شده
دلم از دوریت افسرده شده
موضوع مطلب :