زندگی عاشقانه در روزگار نامردی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
ببین مثل تو غمگینم ببار امشب برای من شکسته بغض دیرینم نترس از انزوای من بگیر این حسرتواز من به احساس تو محتاجم که مثل سایه سنگینم نکن بیگانگی با من موضوع مطلب : احساس غرض این بود که تکرار کنم غم هارا با غزل فاش کنم بیشترین کم ها را با غزل اشک بریزم،بنویسم شادم و به تصور کشم چهره آدم ها را غرض این بود که با گریه غزل وار شوم در خودم دم به دم از آینه تکرار شوم یا گدایی بکن بر در هر خانه و یا تکه نانی به سر سفره افطار شوم غرض این بود غزل باشد و صد خاطره درد تا بگویم غم عشق تو چه ها با من کرد ولی افسوس که این شعر به هم ریخته ام نه زل شد نه ربایی نه دو بیتی نه فرد مهدی کوه پیما موضوع مطلب : زندگی و آرزوها
آدمی از دست خویش سیر که شد می میرد مثل پروانه کمی پیر که شد می میرد زندگی پنجره ای رو به تماشاست ولی بسته و خسته و دلگیر که شد می میرد عشق،رقصیدن ماهی ست،که اقیانوسی است به دم و بازدمی دیر که شد می میرد شعر، نیلوفر آبی ست شناور در عشق سهم یک برکه ی دلگیر که شد می میرد گریه گاهی ملکوتیست، غزل آلوده بغض آلوده و نفس گیر که شد می میرد مرد آن است که پلنگانه بتازد تا عشق بسته کنده و زنجیر که شد می میرد موضوع مطلب : زندگی عاشقانه |
||