یک جام پرازشراب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد
این چندهزارمین شب بی خوابیست
ای عشق فقط حساب دستت باشد
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد
ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم
هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهره به غم نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
در گذر گاه زمان خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطرهاست که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا میماند
در حضور خارها هم می شود یک یاس بود
در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
می شود حتی برای شادی پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
این قسمت بی تو بودنم اجباریست
افسوس نمیشود کنارت باشم
ای دوست تمام لحظه ها تکراریست
روی آن شیشه نب دار تورا (ها)کردم
اسم زیبای تورا با نفسم (ها)کردم
شیشه بدجوری دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به رویا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تورا
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
همه شب صورت خودرا به خدا خواهم کرد
از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد
تا که جان دارم و برسینه نفس می آید
بر تو وعشق تو ای یار وفا خواهم کرد
دلت شادولبت خندان بماند
برایت عمر جاویدان بماند
خدا را می دهم سوگندبرعشق
هر آن خواهی برایت آن بماند
به پایت ثروتی افزون بریزد
که چشم دشمنت حیران بماند
تنت سالم سرایت سبز باشد
برایت زندگی آسان بماند
بی قرار تو ام ودردل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت بی حوصله هاست
مثل عکس رخ ماهت که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست