هر چه زیبایی که در دسترس است شکننده است.مثل آینه ای که با یک آه کدر میشود.مثل گل که وقتی از غنچه گی بیرون می آید. به پرپر شدن نزدیک می شود،نه طاقت اخم آفتاب را دارد،نه تحمل تازیانه بادرا. ستاره ها هم که هرشب آسمان را چراغانی می کنند.اگر در دسترس بودندحتماً به بهانه ای مثل برگ درختان فرو می ریختندوآسمان ما سیاه می شد.تنها آن زیبایی هایی ابدیست که دست نیافتنی باشند. مانند شوقی که پرنده را به آسمان می کشاندوبه ماهی ها باله زدن در اقیانوس ها را می آموزد وبه رودها مسیر دریاهارا نشان می دهد.این شوقهاست که زیباست.یاد بگیریم با آفریده های خدا صحبت کنیم.آفریده هایی که زبان ندارند،اما حرف میزنند.چشم ندارند اما می بینند. با ما راه می آیند بی آنکه گامی بردارند.با آفریده ها و هر آنچه به زیبایی نزدیک است با فاصله حرف بزنیم. زیرا وقتی آنها را تسخیر کردیم در واقع روح آنهارا کشته ایم واین یعنی پایان زیبایی.