زندگی عاشقانه در روزگار نامردی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
نه از قبیله ابرم نه از تبار کویرم
که بی بهانه بگریم وبیترانه بمیرم
ستاره ای به درخشندگی ماه که دیری است
به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم
فرو نمیکشد این آب آتش عطشم را
خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم
دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم
که از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم
براستی که عزیزم منی که مردم این شهر
از اوج فله عزت کشیده اند به زیرم
چگونه دست کسی را بدوستی بفشارم
چگونه حرمت کسی را به آتش بپذیرم موضوع مطلب : عاشقانه |
||