از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
موضوع مطلب :