انگار که بخواهند تکرار شوند . که بخواهند بفهمانند من آدم بعد چهارم هستم یا زند ه ی زمان سوم شبانه روز . خودم هم نمی دانم چرا همه چیز دوباره تکرار م ی شود. چرا فاصله همه چیز آ ن قدر برای من کم است که هر پیش آمد، دوباره یا س ه باره باید تکرار شو د. از جوانه ی درخت کشنده می گویم یا یکی دیگر، فام بنفش و صدای بم و درخت مو که انگار برای ابد جاودانه هستند و فکر می کنم جزیی از من هستند و فقط به خاطر این که مثل دست و پا ظاهرا به من نچسبیده اند می گویم : تکرار . تکرار کدام است؟ چیزی که همیشگی باشد تکراری نیست همیشگی است چرا کسی فکر نمی کند که دست و پا تکراری است . بر عکس نبود آنها را کمبود می دانند. جوانه ی درخت کشنده زرد رنگ است با صدها گره و جوانه روی جوانه . همیشه هم توی تنه ی درخت بزرگ م ی شود و آن درخت را همیشه لای دیوارهای مردم م ی بینم یک بار لای دیوار خانه همسایه، ی ک بار هم خانه عمویم و … . زرد رنگ مثل موز، با پیچ و خ م های زیاد اما خیلی کوتاه . توی تنه ی درخت خانه م ی کند و همیشه یک دسته آفت یا حشره همراهش میان دیوارها م ی چرخند . خودش تر وتازه به نظر م ی رسد اما چروکیدگی بار می آورد. زخم و چروکیدگی انگار که جذام به جان قربانیانش بیفتد . بار اول داشتم با عمویم از دیوارهای خانه اش می گفتم که چه تراز هستند و سفت و زیبا. او هم داشت تعریف می کرد که این جا را سفید کرده و آنجا را رنگ مالیده و راه م ی رفتیم که دیدیم نبش دو تا از دیوارها چروکیده جوانه ی » و فرورفته . بعد هم سوراخی میان آن چروکیدگی و میان آن مثل ای ن که اسمش را بدانی، بشناسیش که دیوار را فرو خورده بود و تمام . همدیگر را نگاه کردیم هیچ نگفتیم، هیچ، حتی یک اشار ه ی « درخت کشنده ابرو. دیگر این که خوبی بعد چهارم یا زمان سوم نبودن حر ف های اضاف ی است . یعنی این بعد یا زمان همان جا که همه چیز خلاف هم در می آید متوقف م ی شود و آد م هایش ترجیح می دهند ساکت باشند و هیچ نگویند یا اصلا طبیعتش این است که خفه م ی شوند؛ که حرف آخر و بحث سرانجام یک نگاه است و بس . جوانه ی بدون برگ و زردِ زرد، و ساقه های کوتاه و فراوانش به کلفتی یک خودکار و به درازای نصف آن، انگار که در تاریکی بزرگ شده باشد بی حتی یک برگ که هیکلش را عادی تر بنمایاند. هنگامی که جوانه ی درخت کشنده را می بینی حسی دار ی مثل هنگامی که سوسک های سوسری یا مو ش ها را دیده ای. مزاحم یا مهمان یا حتی میزبان سال و ماه آد م ها و می دانی که خلاصی از دستش ممکن نیست . خانه همسایه هم همین طور بود اما این بار بحث برچیده شدن آف ت ها و حشرات موذی خان ه اش یا به قول ایرانی های قدیم خرفستر ها بود که پیروزمندانه با آن برق چشم هایش برایم توضیح م ی داد. با افسانه ی حش ره کشی که در دستش بود و راه می رفتیم و من به دیوارها فکر م ی کردم که باز با سوراخ بزرگی در دیوار رو ب ه رو شدیم و جوانه که درون آن بود و دیدیم که حشر ه های جوانه ی درخت کشنده هم دور و بر آن می چرخیدند و آقای همسایه که البته مسلح هم بود، شروع کرد به سم پاشی آنها حشر ه ها در رفتند و او مثل کسی که هم از چیزی بترسد و هم زورش به آن برسد آن قدر روی جوانه سم ریخت که جوانه مثل خمیر مایه ورآمد، سرخ و تاول زد مثل پوست زنده ای که بسوزد یا گوشتی که روی آتش گرفته باشند . جوش آمد، تاول زد، سرخ شد و بعد هم چروکیده شد و م رد. و باز هم دیگر هیچ بحثی نبود نه حتی نگاه آخر همسایه و من و او می دانستیم که این تنها یکی از جوانه های درخت کشنده بود و بعد از این من بودم و فام بنفش و صدای بم و درخت مو خودم که هی چ کس را به آن ضلع، به آن بعد راه نداده ام و از اول انگار که کسی نباید بوده باشد، که تنها من بودم و صدایی که فام بنفش داشت و تکرار می شد.