به زندان مهیب دل کنار دخمه ای پر درد منم آهنگ رسوایی برای ساز این شبگرد
دلم ویران تر از ویران.نمی دانم چه میگویم فقط میدانم این را که منم پاییز زرد زرد هوای این قفس سرد و نفس گیر است پروازم و من تنها اسیر این خراب آباد خیلی سرد
نگاهت می کنم.شاید همین یکبار...اما نه چرا کردی مرا از قلب عاشق پیشه ی خود طرد؟
کنار قصه های دل نشستم با غمی سنگین نمیدانم کدامین دل،دل ما را پر از غم کرد؟
و حالا آخر قصه تو ماندی با دلی سنگی و یک زندانی عاشق که مانده مرد مرد مرد