سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 160
  • بازدید دیروز: 176
  • کل بازدیدها: 595344



مخاطب من که باشی میدونی اهل سلام نیستم، قدیمی که باشی می دونی هرچند وقت یه

بار یه نوشته نزدیک تر از همیشه میذارم که خودمو توش رها می کنم ، نه رسمی ام نه پر از فاصله.

اما خیلی قدیمی که باشی دلخوری، هم از من هم نوشته هایی که تکراری اند...

حق هم داری، وقتی هنوز یه نفر سر و کلش پیدا میشه و نوشته های قدیمیو مو به مو مینویسه

هرچقدر میخواستم فراموش کنم که چه نسبت دوری با آدم ها دارم یادم میره، منو به زور

میکشونه وسط حسی که همیشه انکارش کردم

اونم با اینکه آدمه، از آدما پره .... میخواد فحش بده اما سر به نیست میکنه حسش رو

مخاطب من که باشی می دونی این یه ساله کم نوشتم ... نه اینکه نخوام ... نه که روزمرگی

زور دستش به بستن دو تا پای همیشه مسافر رسیده باشه، نه که تو یادم رفته باشی و یا

خودمو .... نه که شب و روزش به مهمونی و عکس های لایک دار گذشته باشه، نه که بازجو

دست از سرم برداشته باشه، نه که سبزم رو باز کرده باشم، نه که پیک اول مشروبمو خورده باشم

نه که لباسم مارک دار شده باشه یا تختخوابم پر ........ نه که از تو اتاقم جاده رد شده باشه

... نه که یادم رفته باشه از خودکشی یه پیرمرد هفتاد ساله بیشتر از تلفات جنگ جهانی می

ترسم ، نه که دیگه داریوش گوش نکنم ....

باور کن نه، هنوزم همونم که بودم، هنوزم حوصله ی آدم گنده ها رو ندارم

هنوزم زبون مورچه های این شهر رو می فهمم ...هنوزم پلک میزنم / پری می بینم، پلک نزنم هوای اتاق جریان نمیگیره

باور کنم هنوزم انقلابم، دست و دلم به ولنجک نمیره

ولی بابت یه چیز عذر می خوام ........

اینکه خیلی وقتا باید میبودم و نبودم .......

اینکه اونقدر تو خودم رفتم که خودم هم باورم شد نبودم

مخاطب من که باشی میدونی از بیلبورد متنفرم، از لبخند تو دوربین، از چالش سطل آب روی موی تافت خورده

میدونی هنوزم به اتفاق ها معتقدم، هنوزم کامنتامو میخونم ختی اونایی که خود ِ طرف یادش نیست کی گذاشته

اینو نوشتم که یادت باشه، برام مهمی .... حتی وقتی تو روت وایسادم و سرت داد زدم مخاطب عام نباش

حتی وقتی حاضر شدم برنجی اما بفهمی

نه که من بارم باشه ها ... نــــــــــــــــــــــه

مخاطب من که باشی میدونی تو روت وای میسم که منفعل نباشی، فاعل باشی ....

حرف خودتو بزنی نه که لشگر مجازی یکی دیگه باشی ....

کتاب بخونی حتی اگه بعدش به سطح معلومات من بخندی

اما بذار خلاصت کنم ...

مخاطب من که باشی میدونی، ده سال دیگه هم بیای به این صفحه من همینم

همون که عصاشو با همون عشقی تمیز می کنه که یه وسترن هفت تیرشو

همون که پاش درد می کنه واسه هر چه رفتنه

هنوزم هم مینویسم ها ... کم شده اما تن به لکنت نمیده این چند قطره خون ِ مانده از قلم

سر ِ پای خودت وایسا، دست تنهاییتو بگیر، تو خلوتت تا میتونی دریده باش

فیلم ببین لعنتی .... کتاب بخون .... نذار یه نسل دیگه این مملکت کپی باشه اونهم نابرابر ِ اصل

ارزش ها اگه اصیل باشه ضد ارزش نمیشه ....

تنی که از سر خود بودن تنهاست شرافت داره به یک اجتماع ِ بیرون زده ی سیاسی

خیلی وقت بود درد و دل نکرده بودم ....

مخاطب قدیمی من که باشی ... هنوزم دلگیری اما پا میشی و باهام دست میدی

کم نیار، حتی وقتی هیچ کس نبود که تو رو یاد خودت بندازه .........

شرافت، زیر خاک هم بره، اسمش شرافته ...... تمام.

(چقدر فکر کردی این روزا خوشم .... چقدر به فکرت تو دلم خندیدم .... پریشب که از انقلاب تا

خونه رو پیاده اومدم عهد کردم یادت بیارم، که ما اتفاق هایی هستیم که در هم / افتاده

 

ایم..... پل جلال بود و سیگار بهمن و همون هندرفری که داشت عروسک قصه ی من ِ داریوش رو پخش میکرد)


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
چهارشنبه 94 تیر 17 :: 8:55 صبح
علیرضا پویا

 
 
 

ابزار وبمستر