آه از امشب
که دگر بار دلم غمگین است
که دو چشمم باز خونین است
که دو پلکم سخت سنگین است
و جهان در نظرم تاریک است
و مرا هم سخنی نیست هنوز
آه از امشب
که صدای نفسم، هیچ نیست
که دگر در سر من شور نیست
که دگر حنجرم آواز نیست
که دگر قلب من آزاد نیست
و مرا هم سخنی نیست هنوز
آه از امشب
که دلم پاره شد از غم
که همه داغم و سوزم
که صدای خوش یارم
نکند بار دگر شادم
و مرا هم سخنی نیست هنوز
آه از امشب
و هزاران شب غمبار دگر هم
آه از این کابوس خوف انگیز مبهم
که دگر خسته شدم من و ندانم
که چرا جز در و دیوار تنم
مرا هم سخنی نیست هنوز
موضوع مطلب :