زندگی عاشقانه در روزگار نامردی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
آدمی از دست خویش سیر که شد می میرد مثل پروانه کمی پیر که شد می میرد زندگی پنجره ای رو به تماشاست ولی بسته و خسته و دلگیر که شد می میرد عشق،رقصیدن ماهی ست،که اقیانوسی است به دم و بازدمی دیر که شد می میرد شعر، نیلوفر آبی ست شناور در عشق سهم یک برکه ی دلگیر که شد می میرد گریه گاهی ملکوتیست، غزل آلوده بغض آلوده و نفس گیر که شد می میرد مرد آن است که پلنگانه بتازد تا عشق بسته کنده و زنجیر که شد می میرد موضوع مطلب : زندگی عاشقانه
یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهی به خلوت با خیال من تکلم میکنی گاهی هر آن لحظه که پیدا میشوی از دور مثل من به ناگه دست و پای خویش را گم میکنی گاهی چنان دریای نا آرام و توفانی،تو روحمرا اسیر موج های پر تلاطم میکنی گاهی دلم پر میشود از اشتیاق و خواهشی شیرین در آن لحظه که نامم را ترنم میکنی گاهی همه شعروغزلهای پر احساس مرا با شوق تو میخوانی و زیر لب تبسم میکنی گاهی تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهی. موضوع مطلب : زندگی عاشقانه |
||