سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 115
  • بازدید دیروز: 297
  • کل بازدیدها: 550420



یاد دارم یک غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

دوره گردم دار قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری شیشه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

ناگهان آهی زد و بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

سوختم دیدم که بابا پیر بود

بد تر از او خواهرم دلگیر بود

بوی نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش دیدم که لک بر داشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

باز هم بانگ درشت پیر مرد

پرده ی اندیشه ام را پاره کرد

دوره گردم دار قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری شیشه خالی می خرم

خواهرم بی روسری بیرون پرید

آی آقا سفره خالی می خرید؟

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
یکشنبه 86 آذر 11 :: 6:16 عصر
علیرضا پویا

به شب و پنجره بسپار که برمی گردم

 

عشق را زنده نگه دار که برمی گردم

 

دو سه روزی هم اگر چند تحمل سخت است

 

تکیه کن بر تن دیوار که برمی گردم

 

بس کن این سرزنش رفتی بد کردی را

 

دست از این خاطره بردار که برمی گردم

 

گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی

 

به همان دیده ی بیدار که برمی گردم

 

پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

 

به شب و پنجره بسپار که برمی گردم

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
یکشنبه 86 آذر 11 :: 6:15 عصر
علیرضا پویا
<   1   2   3   
 
 
 

ابزار وبمستر