زندگی عاشقانه در روزگار نامردی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست
سر اگر باید، به راهت ترک سر خواهیم کرد جان اگر باید، به کویت نقد جان خواهیم یافت
ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد هرکسی کام دلی آورده در کویت به دست
روی گیتی را ز آب دیده تر خواهیم کرد تا که ننشیند به دامانت غبار از خاک ما
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد یا ز آه نیمشب، یا از دعا، یا از نگاه
ور به بیرحمی زدی، فکر دگر خواهیم کرد لابهها خواهیم کردن تا به ما رحم آوری
پس سر کوی تو را پرشور و شر خواهیم کرد
چون بهار از جان شیرین دست برخواهیم داشت ملک الشعرا-بهار موضوع مطلب : عشق از شعر من بفهم که دلداده زیستم از شور عاشقی است که آزاده زیستم از عشق سربلندم و سرمست و سرفراز اما به پای عشق تو افتاده زیستم در پیچ و تاب موی تو گم گشته ام مدام آری ، تمام عمر در این جاده زیستم یک عمر در نگاه تو خود را ورق زدم اقرار می کنم که کمی ساده زیستم تو در تعجبی که چرا زنده ام هنوز !! وقتی نبود چشم تو با باده زیستم وقتی خدا نخواست که " همخانه "ات شوم رفتم به پاس قافیه " همساده " زیستم موضوع مطلب : عاشقانه زیستن خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است ودر ان عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی وترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور واز او می پرسی: موضوع مطلب : دوست, عشق |
||