سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 178
  • بازدید دیروز: 307
  • کل بازدیدها: 552382



شبیه همین شب ها را دغدغه می شوی 

دغدغه ای / که دستش بر سرت همیشه به تنبیه بلند بود ... 

آرام نمی شوی ... نه در آغوش کسی نه در قرص های خودت .... 

خودت را مرور می کنی ... هی مرور می کنی 

دنیایت میلنگد .... 

یک جای قصه ، نقش اول کتاب ، سر خم کرده 

یک جای خواب هایت با تعبیرش جور در نمی آید 

نمی فهمی ... هیچ وقت نمی فهمی چرا اینگونه ای .... 

چرا کم داری چیزی را که در دست دیگران هم زیادی نمی کند


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : زندگی, عشق, صفا, صمیمیت, جوک, اس ام اس, سکس, عاشقانه, عید نوروز, کارت پستال, فیسبوک, سخن

       نظر
سه شنبه 92 فروردین 6 :: 1:11 عصر
علیرضا پویا

سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟

من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟

«تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار »
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : عاشقانه

       نظر
پنج شنبه 89 آبان 27 :: 6:0 عصر
علیرضا پویا
سهم تو را همیشه جداگریه می کنم
سر روی زانوان خدا گریه می کنم
افسا نه های کودکیم کو؟ که اینچنین
بر گور مرد خاطره ها گریه می کنم
ما هر دو آشنای ضریح محبتیم
بر صحن پاک غربت ما گریه می کنم
گفتید : مرد و گریه مگر جمع می شوند
از خویش رسته در تورها گریه می کنم
باران چشمهای زمین نیز دیدنی, است
از آسمان فرود بیا , گریه می کنم
تا این کویر پر شود از بوته گریه ها
من ابر چشمهای تو را گریه می کنم

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : عاشقانه

       نظر
چهارشنبه 89 خرداد 5 :: 10:38 صبح
علیرضا پویا

زخم شب می شد کبود.

در بیابانی که من بودم

نه پر مرغی هوای صاف را می سود

نه صدای پای من همچون دگر شب ها

ضربه ای بر ضربه می افزود.

 

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،

با خود آوردم ز راهی دور

سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند

از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست

و ببندد راه را بر حملة غولان

که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.

 

روز و شب ها رفت.

من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم.

نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش

نه خیال رفته ها می داد آزارم.

لیک پندارم، پس دیوار

نقش های تیره می انگیخت

و به رنگ دود

طرح ها از اهرمن می ریخت.

 

تا شبی مانند شب های دگر خاموش

بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : عاشقانه

       نظر
پنج شنبه 89 اردیبهشت 23 :: 10:35 صبح
علیرضا پویا
به سراغ من
اگر می آیید،نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی
من!

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است!

مانده
تا برف زمین آب شود،زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد!

شاید آن روز که
سهراب نوشت:تاشقایق هست زندگی باید کرد،
خبری از دل پر درد گل یاس
نداشت.
باید اینطور نوشت:
هرگلی هم باشیم،چه شقایق،چه گل پیچک
ویاس،
«زندگی اجباری است.»

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : زندگی, عاشقانه

       نظر
یکشنبه 89 اردیبهشت 19 :: 7:53 صبح
علیرضا پویا
نه از قبیله ابرم نه از تبار کویرم

 

که بی بهانه بگریم وبیترانه بمیرم

 

ستاره ای به درخشندگی ماه که دیری است

 

به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم

 

فرو نمیکشد این آب آتش عطشم را

 

خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم

 

دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم

 

که از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم

 

براستی که عزیزم منی که مردم این شهر

 

از اوج فله عزت کشیده اند به زیرم

 

چگونه دست کسی را بدوستی بفشارم

 

چگونه حرمت کسی را به آتش بپذیرم


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : عاشقانه

       نظر
دوشنبه 89 اردیبهشت 13 :: 9:52 عصر
علیرضا پویا
باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد
 باتو،دریا با من مهربا نی می کند
  .باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من
درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،
درحلقوم مرغان عاشق می
خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : عاشقانه, عرفانه

         نظر بدهید
یکشنبه 89 فروردین 1 :: 11:20 صبح
علیرضا پویا
وقتی که خاطرات گذشته در دل خاموشم بیدار می شوند بیاد آرزوهای در خاک رفته. اه سوزان از دل بر می شکم و غم های کهن روزگاران از کف رفته را در روح خود زنده می کنم.
با دیدگان اشکبار یاد از عزیزانی می کنم که دیری است اسیر شب جاودان مرگ شده اند.
یاد از غم عشق های در خاک رفته و یاران فراموش شده می کنم. رنج های کهن دوباره در دلم بیدار می شوند. افسرده و ناامید بدبختی های گذشته را یکایک از نظر می گذانم و بر مجموعه غم انگیز اشک هایی که ریخته ام می نگرم. و دوباره چنان که گویی وام سنگین اشک هایم را نپرداخته ام دست به گریه می زنم. اما ای محبوب عزیز من اگر در این میان یاد تو کنم غم از دل یکسره بیرون می رود. زیرا حس می کنم که در زندگی هیچ چیز را از دست نداده ام.
بارها سپیده درخشان بامدادی را دیده ام که با نگاهی نوازشگر بر قله کوهساران می نگریست.
گاه با لب های زرین خود بر چمن های سرسبز بوسه می زند و گاه با جادوی آسمانی خویش آب های خفته را به رنگ طلایی در می آورد.
بارها نیز دیده ام که ابرهای تیره چهره فروزان خورشید آسمان را فرو پوشیدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمین افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب کشد.
خورشید عشق من نیز چون بامدادی کوتاه در زندگی من درخشید و پیشانی مرا با فروغ دلپذیر خود روشن کرد. اما افسوس. دوران این تابندگی کوتاه بود زیرا ابری تبره روی خورشید را فرا گرفت. با این همه در عشق من خللی وارد نشد زیرا می دانستم که تابندگی خورشید های آسمان پایندگی ندارد.


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : عاشقانه

       نظر
دوشنبه 88 آبان 25 :: 7:9 عصر
علیرضا پویا
<   1   2   
 
 
 

ابزار وبمستر