در حضور خارها هم می شود یک یاس بود
در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
می شود حتی برای شادی پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
این قسمت بی تو بودنم اجباریست
افسوس نمیشود کنارت باشم
ای دوست تمام لحظه ها تکراریست
روی آن شیشه نب دار تورا (ها)کردم
اسم زیبای تورا با نفسم (ها)کردم
شیشه بدجوری دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به رویا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تورا
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
همه شب صورت خودرا به خدا خواهم کرد
از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد
تا که جان دارم و برسینه نفس می آید
بر تو وعشق تو ای یار وفا خواهم کرد
دلت شادولبت خندان بماند
برایت عمر جاویدان بماند
خدا را می دهم سوگندبرعشق
هر آن خواهی برایت آن بماند
به پایت ثروتی افزون بریزد
که چشم دشمنت حیران بماند
تنت سالم سرایت سبز باشد
برایت زندگی آسان بماند
بی قرار تو ام ودردل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت بی حوصله هاست
مثل عکس رخ ماهت که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن،کمال این است و بس
چند می گویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا کن کمال این است وبس
پند بشنو نسو در عالم شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی دو پای خویشتن
هم به دست خویشتن واکن کمال این است و بس
شمعدانی دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی