دست حاجت چو بری نزد خداوندی بر
که کریم است و رحیم وغفوراست و ودود
کرمش نامتناهی نعمتش بی پایان
هیچ خوانند از این در نرود بی مقصود
عمریست که از حضور او جامانده ایم
در غربت سرد خویش تنها مانده ایم
او منتظر است که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری مانده ایم
دلم گرفته از این صبح خالی از خورشید
نه از تو از همه از آسمان از آدم ها
کجاست جای تو؟ای خوب تا که بر خیزم
به جستجوی کسی بی نشان از آدم ها
به جستجوی خودم آن طرف تر از دنیا
اگر که پر شده باشد جهان از آدمها
دوباره پلک بزن! تا که چشمهایت را
شبیه چشم کسی ناگهان از آدم ها
ببینم از تن تاریخ تا بر آشوبم
علیه این من تنها از آدم ها
مرا به هیات انسان همیشه عاشق کن
چه آرزوی قشنگی است امان از آدم ها
هر چه باشی نازنین ایام خارت می کند
هرچه باشی شیر دل دنیا شکارت می کند
هرچه باشی با لب خندان میان دیگران
عاقبت دست طبیعت اشکبارت می کند
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غریبترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم روزی که نه دور است و نه دیر
مهربانی حاکم مطلق می شود
ویرانه نه آن است که جمیشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به شوقت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
خوشبختی یک مقصد نیست که در جستجوی آن باشیم.بلکه یک مسیر است ممکن است هم اکنون در این مسیر قرار داشته باشیم پس نه در حسرت دیروز و نه در رویای فردا فقط و فقط برای امروز
زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب هوس دیدن و نا دیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
از تماشا گه آغاز حیات
تا به جایی که خدا میداند
امشب باز امشب گرمی دستا تو کم دارم من از عاشق شدن با دلهره با ترس بیزارم
همیشه فاصله تلخه ولی امید باقی هست
نگو آسون خدا حافظ تحمل کن یه راهی هست
یه راهی که تو اون شاید پناه تازه ای باشه
فقط باور کن امشب می شه بی خورشید فردا شه
من امشب باز امشب با تو از عاشق شدن میگم من از آغاز تا پایان جنگ تن به تن می گم
تو هم فردا به احساس غم دل تنگی عادت کن اگه سخته نمی تونی بگو راحت شکایت کن