زندگی عاشقانه در روزگار نامردی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
روزگاریست که کس را به کسی یـاری نیست جــز دل آزاری و نیــــــرنگ و ریـــاکـــاری نیست هـر چه غــم بـود به دوش دل مـــردم شد بــار گوئـیا قسمت مــا غیــــر گــــران بـــاری نیست
موضوع مطلب : زندگی, دل, عشق, مردم یار با ما بیوفایی میکند بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا جای دیگر روشنایی میکند میکند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی میکند جوفروشست آن نگار سنگ دل با من او گندم نمایی میکند یار من اوباش و قلاشست و رند بر من او خود پارسایی میکند ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بیوفایی میکند کشتی عمرم شکستست از غمش از من مسکین جدایی میکند آن چه با من میکند اندر زمان آفت دور سمایی میکند سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی میکند موضوع مطلب : زندگی, عشق, وفا از همه میترسم سر من پایین است که نبینم شبهی آدمی بودن خیلی سخت است فکر کنم گفتنش آسان شده است بادبان را بکشید قایقم آماده است آه دریا چقدرطوفانیست قایقم از عشق است ولی افسوس که دریا از غم پرشده است تک وتنها شده ام دل من کم کم یک مرحوم است من غریقی تنها در پی فانوسم آه دریا چقدر تاریک است روشنی ها همه مرخص شده اند سوسویی میبینم سمت آن رفتن بس دشوار است
و رسیدن خیلی سخت تر است موضوع مطلب : زندگی, عشق پدر ای
وجودم از تو قدرت و توان گرفته ای که از دم نفسهات هستی من جان گرفته پدر ای که از تو جاری خون زندگی تو رگهام ای که از نور دو چشمت نور زندگی به چشمام پدر امروز به پاهام دیگه نای رفتنی نیست جز دریقی رو لبهام دیگه حرف گفتنی نیست پدر ، پیچ و خم راهم نمیخوام بی راهه باشه گل سرخ آرزوهام توی فکر غنچه باشه پدر دست یاری تو اگه دستامو نگیره کوره راه رفتن من مثل شبهام میشه تیره موضوع مطلب : زندگی, عشق, پدر به سراغ من اگر می آیید،نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من! بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است! مانده تا برف زمین آب شود،زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد! شاید آن روز که سهراب نوشت:تاشقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت. باید اینطور نوشت: هرگلی هم باشیم،چه شقایق،چه گل پیچک ویاس، «زندگی اجباری است.» موضوع مطلب : زندگی, عاشقانه پیره مردی گرسنه و بیمار گوشه ی قهوه خانه ای میخفت رادیوباز بودوگوینده از مضرات پر خوری میگفت موضوع مطلب : زندگی, مشکلات زندگی
یک آواز میتواند لحظه ای را برانگیزد یک گل میتواند رویایی را بیدار کند یک درخت میتواند آغازگر جنگلی باشد یک پرنده میتواند پیام آور بهار باشد یک لبخند آغازگر دوستی است یک دست گرفتن ترفیع دهنده ی روح است یک ستاره میتواند کشتی را در دریا هدایت کند یک کلمه میتواند هدفی را شکل دهد یک قدم میبایستی شروع کننده ی یک سفر باشد یک روح هامان را به اوج میرساند یک تبسم بر نو میدی غلبه میکند یک پرتو آفتاب اتاقی را روشن میند یک شمع ظلمت را تباه میسازد یک قلب میتواند حقیقت را بشناسد یک زندگی میتواند تفاوت را به وجود آورد موضوع مطلب : زندگی, عشق صبحگاهی به شب تار دلم یاد تو شد همه دم کار دلم از دلم هیچ ندارم امید همه امید تویی یار دلم ای تو در قصر سلیمان ساکن قصر تو کوه و کجا غار دلم ای تو بر درد نهانم درمان گوش کن ناله بیمار دلم دل من خسته شد از بار غمت کی بیایی بری بار دلم پرده بگشای ز چشمان ترم تا ببینم رخ غمخوار دلم محرمی نیست به غیرازتوعزیز بازگو باز تو اسرار دلم موضوع مطلب : زندگی, دل
هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت. هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم, تنها نبودم اما, اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟ هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟ می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم, متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟ اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟ تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است. می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟! موضوع مطلب : زندگی, هنر |
||