زندگی عاشقانه در روزگار نامردی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
از شعر من بفهم که دلداده زیستم از شور عاشقی است که آزاده زیستم از عشق سربلندم و سرمست و سرفراز اما به پای عشق تو افتاده زیستم در پیچ و تاب موی تو گم گشته ام مدام آری ، تمام عمر در این جاده زیستم یک عمر در نگاه تو خود را ورق زدم اقرار می کنم که کمی ساده زیستم تو در تعجبی که چرا زنده ام هنوز !! وقتی نبود چشم تو با باده زیستم وقتی خدا نخواست که " همخانه "ات شوم رفتم به پاس قافیه " همساده " زیستم موضوع مطلب : عاشقانه زیستن خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است ودر ان عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی وترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور واز او می پرسی: موضوع مطلب : دوست, عشق روزگاریست که کس را به کسی یـاری نیست جــز دل آزاری و نیــــــرنگ و ریـــاکـــاری نیست هـر چه غــم بـود به دوش دل مـــردم شد بــار گوئـیا قسمت مــا غیــــر گــــران بـــاری نیست
موضوع مطلب : زندگی, دل, عشق, مردم یار با ما بیوفایی میکند بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا جای دیگر روشنایی میکند میکند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی میکند جوفروشست آن نگار سنگ دل با من او گندم نمایی میکند یار من اوباش و قلاشست و رند بر من او خود پارسایی میکند ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بیوفایی میکند کشتی عمرم شکستست از غمش از من مسکین جدایی میکند آن چه با من میکند اندر زمان آفت دور سمایی میکند سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی میکند موضوع مطلب : زندگی, عشق, وفا شهر در رنگ طلایی غروب باز می رفت به خواب آسمان از همه جا می آورد ابرها را به شتاب حمله آورد به شهراز سر کوه بادبرف آور سرد چیده شد باز به سر پنجه باد برگ نارنجی و زرد ابرها با کمک باد به هم پیوستند و شتابان با هم همه روزنه ها را بستند شهر را پوشاندند شهر سر شاراز رنگ لحظاتی سپری شد به سکوت به درنگ صبح گاهی که ز خواب آرام شهر ما دیده گشود خبر از رنگ نبود همه جا نور امید همه جا زیبایی همه جا رنگ سپید موضوع مطلب : زندگی زیبا من مثبت اندیش هستم! از دل غم ها دلیلی میابم برای شاد زیستن نه با انکار بدی ها و سر زیر برف کردن. که اگر غیر از این باشد خیال باف خواهم بود نه مثبت اندیش مدیونی! مدیونی به خودت به خدا به زندگی. مدیونی به هر چه در عالم است باور کن مدیونی دوست من اگر از لحظه لحظه های عمر زندگی لذت نبری گورستان! با تمام حرف و حدیث هایش تنها راز شادمانه زیستن است گورستان با سکوتش می گوید.سخت نگیر زندگی ارزش یه ثانیه اندوه را هم ندارد موضوع مطلب : زندگی زیبا از همه میترسم سر من پایین است که نبینم شبهی آدمی بودن خیلی سخت است فکر کنم گفتنش آسان شده است بادبان را بکشید قایقم آماده است آه دریا چقدرطوفانیست قایقم از عشق است ولی افسوس که دریا از غم پرشده است تک وتنها شده ام دل من کم کم یک مرحوم است من غریقی تنها در پی فانوسم آه دریا چقدر تاریک است روشنی ها همه مرخص شده اند سوسویی میبینم سمت آن رفتن بس دشوار است
و رسیدن خیلی سخت تر است موضوع مطلب : زندگی, عشق غمت همیشه به این چهره می زند، هر روز کسی همیشه به دادم نمی رسد، هر روز به یاد دوره قبل از تو باز بعد از تو همیشه لشگر غم ساز می دمد، هر روز هوایِ حال و هوای عاشقانه ات اینجاست هوای حال و هوایت چه می کند، هر روز غمت شبیه همان قلب و تیر هرجایی به قلب واقعیم تیر می زند، هر روز موضوع مطلب : غم عشق پدر ای
وجودم از تو قدرت و توان گرفته ای که از دم نفسهات هستی من جان گرفته پدر ای که از تو جاری خون زندگی تو رگهام ای که از نور دو چشمت نور زندگی به چشمام پدر امروز به پاهام دیگه نای رفتنی نیست جز دریقی رو لبهام دیگه حرف گفتنی نیست پدر ، پیچ و خم راهم نمیخوام بی راهه باشه گل سرخ آرزوهام توی فکر غنچه باشه پدر دست یاری تو اگه دستامو نگیره کوره راه رفتن من مثل شبهام میشه تیره موضوع مطلب : زندگی, عشق, پدر |
||